انگار کلمات به هم قُفل و بَست شده اند و خودشان را به هر قیمتی رسانده اند تا مرا زجر کش کنند .
که بشوند دوزخی میان من و آخرین تکانِ دستهای ت برای بدرقه ام .
و در آخرش سکوت بی پاسخ .
من میخواهم آنقدر عذابت بدهم تا که نفرینم کنی .
تا که این نفرین ها باز هم مرا بسوزاند .مثلِ آن روزها که عاشق ت بودم .
آن وقتها که تا مغز استخوانم می سوخت از انتظار اندکی پاسخ از سوی ت .
آنقدر گاهی درد میکشیدم که باید کلمات می آمدند به جای تو .
همین اراجیفی که برچسب و انگ خیالات به آن زده ای .
که بیایند چانه ام را بالا بگیرندجای تو و بگویند که دیگر بس است عذاب کشیدن .
تو دیگر بخشوده شده ای .
روزها را میخواهم تند و تند بگذرانم .چرا؟ نمیدانم !!!!
شاید که در کارِ کُشتن وقت هستم .
پس وقتی کنار من هستی مثل وقتی که دست هایم را بالای اجاقِ کلبه ی چوبی امان وسط همان جنگل رویاییِ اولین دیدارمان میگیرم تا گرم شود ، بسوزد.دستهایم را بگیر !
نگران نباش ! تو میدانی که کجای این تن بمانی که نسوزی .
"سیاچومه"
این نهنگ که به خاطر فرکانس صدایش ۵۲ هرتز» نیز نامیده میشود، تنهاترین نهنگ دنیا خوانده میشود که هیچ پاسخی برای نغمههای عاشقانهاش دریافت نمیکند. ۵۲ هرتز» نه تنها در فرکانسی به مراتب بالاتر میخواند، بلکه بسیار کوتاهتر و به دفعات بیشتری نسبت به دیگر گونههای نهنگ میخواند، تو گویی به زبانی صحبت میکند که تنها خود آن را میفهمد و عجیبتر آنکه در انتخاب مسیر مهاجرت خود هم هرگز مسیر سایر نهنگها را انتخاب نمیکند .
این داستان شاید حکایت تنهایی خیلی از ما باشد ، سخن گفتن و زیستن در آواها ، رویاها و دنیاهایی که توسط دیگران قابل دیدن، شنیدن و درک کردن نیست.